بنمای به من رویت، یارات نمیافتد |
بنمای به من رویت، یارات نمیافتد
|
|
آری چه توان کردن؟ با مات نمیافتد
|
گیرم که نمیافتد با وصل منت رایی
|
|
با جور و جفا، باری، همرات نمیافتد؟
|
میافتدت این یک دم کیی براین پر غم
|
|
شادم کنی و خرم، هان یات نمیافتد؟
|
هر بیدل و شیدایی افتاده به سودایی
|
|
وندر دل من الا سودات نمیافتد
|
با عشق تو میبازم شطرنج وفا، لیکن
|
|
از بخت بدم، باری، جز مات نمیافتد
|
از غمزهی خونریزت هرجای شبیخون است
|
|
شب نیست که این بازی صد جات نمیافتد
|
افتاده دو صد شیون از جور تو هرجایی
|
|
این جور و جفا با من تنهات نمیافتد
|
بیچاره عراقی، هان! دم درکش و خون میخور
|
|
چون هیچ دمی با او گیرات نمیافتد
|
| |
|
| |