بیا، که عمر من خاکسار میگذرد |
بیا، که عمر من خاکسار میگذرد
|
|
مدار منتظرم، روزگار میگذرد
|
بیا، که جان من از آرزوی دیدارت
|
|
به لب رسید و غم دل فگار میگذرد
|
بیا، به لطف ز جان به لب رسیده بپرس
|
|
که از جهان ز غمت زار زار میگذرد
|
بر آن شکسته دلی رحم کن ز روی کرم
|
|
که ناامید ز درگاه یار میگذرد
|
چه باشد ار بگذاری که بگذرم ز درت؟
|
|
که بر درت ز سگان صدهزار میگذرد
|
مکش کمان جفا بر دلم، که تیر غمت
|
|
خود از نشانهی جان بیشمار میگذرد
|
من ار چه دورم از درگهت دلم هر دم
|
|
بر آستان درت چندبار میگذرد
|
ز دل که میگذرد بر درت بپرس آخر:
|
|
که آن شکسته برین در چه کار میگذرد
|
مکش چو دشمنم، ای دوست ز انتظار، بیا
|
|
که این نفس ز جهان دوستدار میگذرد
|
به انتظار مکش بیش ازین عراقی را
|
|
که عمر او همه در انتظار میگذرد
|
| |
|
| |