بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد |
بتم از غمزه و ابرو، همه تیر و کمان سازد
|
|
به غمزه خون دل ریزد به ابرو کار جان سازد
|
چو در دام سر زلفش همه عالم گرفتار است
|
|
چرا مژگان کند ناوک چرا ابرو کمان سازد؟
|
خرابی ها کند چشمش که نتوان کرد در عالم
|
|
چه شاید گفت با مستی که خود را ناتوان سازد؟
|
دل و جان همه عالم فدای لعل نوشینش
|
|
که چون جام طرب نوشد دو عالم جرعهدان سازد
|
غلام آن نگارینم که از رخ مجلس افروزد
|
|
لب او از شکر خنده شراب عاشقان سازد
|
بتی کز حسن در عالم نمیگنجد عجب دارم
|
|
که دایم در دل تنگم چگونه خان و مان سازد؟
|
عراقی، بگذر از غوغا، دلی فارغ به دست آور
|
|
که سیمرغ وصال او در آنجا آشیان سازد
|
| |
|
| |