اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد |
اگر یکبار زلف یار از رخسار برخیزد
|
|
هزاران آه مشتاقان ز هر سو زار برخیزد
|
وگر غمزهاش کمین سازد دل از جان دست بفشاند
|
|
وگر زلفش برآشوبد ز جان زنهار برخیزد
|
چو رویش پرده بگشاید که و صحرا به رقص آید
|
|
چو عشقش روی بنماید خرد ناچار برخیزد
|
صبا گر از سر زلفش به گورستان برد بویی
|
|
ز هر گوری دو صد بیدل ز بوی یار برخیزد
|
نسیم زلفش ار ناگه به ترکستان گذر سازد
|
|
هزاران عاشق از سقسین و از بلغار برخیزد
|
نوای مطرب عشقش اگر در گوش جان آید
|
|
ز کویش دست بفشاند قلندروار برخیزد
|
چو یاد او شود مونس ز جان اندوه بنشیند
|
|
چو اندوهش شود غم خور ز دل تیمار برخیزد
|
دلا بیعشق او منشین ز جان برخیز و سر در باز
|
|
چو عیاران مکن کاری که گرد از کار برخیزد
|
درین دریا فگن خود را مگر دری به دست آری
|
|
کزین دریای بیپایان گهر بسیار برخیزد
|
وگر موجیت برباید، زهی دولت، تو را آن به
|
|
که عالم پیش قدر تو چو خدمتکار برخیزد
|
حجاب ره تویی برخیز و در فتراک عشق آویز
|
|
که بیعشق آن حجاب تو ز ره دشوار برخیزد
|
عراقی، هر سحرگاهی بر آر از سوز دل آهی
|
|
ز خواب این دیدهی بختت مگر یکبار برخیزد
|
| |
|
| |