ناگه بت من مست به بازار برآمد |
ناگه بت من مست به بازار برآمد
|
|
شور از سر بازار به یکبار برآمد
|
مانا به کرشمه سوی او باز نظر کرد
|
|
کین شور و شغب از سر بازار برآمد
|
با اهل خرابات ندانم چه سخن گفت؟
|
|
کاشوب و غریو از در خمار برآمد
|
در صومعه ناگاه رخش پرده برانداخت
|
|
فریاد و فغان از دل ابرار برآمد
|
آورد چو در کار لب و غمزه و رخسار
|
|
جان و دل و چشم همه از کار برآمد
|
تا جز رخ او هیچ کسی هیچ نبیند
|
|
در جمله صور آن بت عیار برآمد
|
هر بار به رنگی بت من روی نمودی
|
|
آن بار به رنگ همه اطوار برآمد
|
و آن شیفته کز زلف و قدش دار و رسن یافت
|
|
بگرفت رسن، خوش به سر دار برآمد
|
فیالجمله برآورد سر از جیب بزودی
|
|
هر دم به لباسی دگر آن یار برآمد
|
و آن سوخته کاتش همه تاب رخ او دید
|
|
زو دعوی «النار ولاالعار» برآمد
|
المنةلله که پس از منت بسیار
|
|
مقصود و مرادم ز لب یار برآمد
|
دور از لب و دندان عراقی همه کامم
|
|
زان دو لب شیرین شکر بار برآمد
|
| |
|
| |