ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد |
ز اشتیاق تو، جانا، دلم به جان آمد
|
|
بیا، که با غم تو بر نمیتوان آمد
|
بیا، که با لب تو ماجرا نکرده هنوز
|
|
به جای خرقه دل و دیده در میان آمد
|
به چشم مست تو گفتم: دلم به جان آید
|
|
لب تو گفتا: اینک دلت به جان آمد
|
بدید تا نظر از دور ناردان لبت
|
|
بسا که چشم مرا آب در دهان آمد
|
نیامد از دو جهان جز رخ تو در نظرم
|
|
از آنگهی که مرا چشم در جهان آمد
|
ز روشنایی روی تو در شب تاریک
|
|
نمیتوان به سر کوی تو نهان آمد
|
| |
|
| |