در من نگرد یار دگربار که داند |
در من نگرد یار دگربار که داند
|
|
زین پس دهدم بر در خود بار که داند؟
|
از یاد خودم کرد فراموش به یکبار
|
|
یادآورد از من دگر آن یار که داند؟
|
خون شد جگرم از غم و اندیشهی آن دوست
|
|
خشنود شود از من غمخوار که داند؟
|
بیمار دلم، خسته جگر از غم عشقش
|
|
آید به عیادت بر بیمار که داند؟
|
ای دشمن بدخواه، چه باشی به غمم شاد؟
|
|
باشد که شود دوست دگربار که داند؟
|
در بند امید، ای دل، بگشای دو دیده
|
|
باشد که ببینی رخ دلدار که داند؟
|
روشن شود این تیره شب بخت عراقی
|
|
از صبح رخ یار وفادار که داند؟
|
| |
|
| |