به خرابات شدم دوش مرا بار نبود |
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود
|
|
میزدم نعره و فریاد ز من کس نشنود
|
یا نبد هیچ کس از بادهفروشان بیدار
|
|
یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود
|
چون که یک نیم ز شب یا کم یا بیش برفت
|
|
رندی از غرفه برون کرد سر و رخ بنمود
|
گفت: خیر است، درین وقت تو دیوانه شدی
|
|
نغز پرداختی آخر تو نگویی که چه بود؟
|
گفتمش: در بگشا، گفت: برو، هرزه مگوی
|
|
تا درین وقت ز بهر چو تویی در که گشود؟
|
این نه مسجد که به هر لحظه درش، بگشایند
|
|
تا تو اندر دوی، اندر صف پیش آیی زود
|
این خرابات مغان است و درو زندهدلان
|
|
شاهد و شمع و شراب و غزل و رود و سرود
|
زر و سر را نبود هیچ درین بقعه محل
|
|
سودشان جمله زیان است و زیانشان همه سود
|
سر کوشان عرفات است و سراشان کعبه
|
|
عاشقان همچو خلیلند و رقیبان نمرود
|
ای عراقی، چه زنی حلقه برین در شب و روز؟
|
|
زین همه آتش خود هیچ نبینی جز دود
|
| |
|
| |