بر درت افتادهام خوار و حقیر |
بر درت افتادهام خوار و حقیر
|
|
از کرم، افتادهای را دست گیر
|
دردمندم، بر من مسکین نگر
|
|
تا شود درد دلم درمان پذیر
|
از تو نگریزد دل من یک زمان
|
|
کالبد را کی بود از جان گزیر؟
|
دایهی لطفت مرا در بر گرفت
|
|
داد جای مادرم صد گونه شیر
|
چون نیابم بوی مهرت یک نفس
|
|
از دل و جانم برآید صد نفیر
|
دل، که با وصلت چنان خو کرده بود
|
|
در کف هجرت کنون مانده است اسیر
|
باز هجرت قصد جانم میکند
|
|
کشتهای را بار دیگر کشته گیر
|
| |
|
| |