تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش |
تماشا میکند هر دم دلم در باغ رخسارش
|
|
به کام دل همی نوشد می لعل شکر بارش
|
دلی دارم، مسلمانان، چو زلف یار سودایی
|
|
همه در بند آن باشد که گردد گرد رخسارش
|
چه خوش باشد دل آن لحظه! که در باغ جمال او
|
|
گهی گل چیند از رویش، گهی شکر ز گفتارش
|
گهی در پای او غلتان چو زلف بیقرار او
|
|
گهاز خال لبش سرمست همچون چشم خونخوارش
|
از آن خوشتر تماشایی تواند بود در عالم
|
|
که بیند دیدهی عاشق به خلوت روی دلدارش؟
|
چنان سرمست شد جانم ز جام عشق جانانم
|
|
که تا روز قیامت هم نخواهی یافت هشیارش
|
بهار و باغ و گلزار عراقی روی جانان است
|
|
ز صد خلد برین خوشتر بهار و باغ و گلزارش
|
| |
|
| |