بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش |
بکشم به ناز روزی سر زلف مشک رنگش
|
|
ندهم ز دست این بار، اگر آورم به چنگش
|
سر زلف او بگیرم، لب لعل او ببوسم
|
|
به مراد، اگر نترسم ز دو چشم شوخ شنگش
|
سخن دهان تنگش بود ار چه خوش، ولیکن
|
|
نرسد به هر زبانی سخن دهان تنگش
|
چون نبات میگدازم، همه شب، در آب دیده
|
|
به امید آنکه یابم شکر از دهان تنگش
|
بروم، ز چشم مستش نظری تمام گیرم
|
|
که بدان نظر ببینم رخ خوب لاله رنگش
|
چو کمان ابروانش فکند خدنگ غمزه
|
|
چه کنم که جان نسازم سپر از پی خدنگش؟
|
زلبش عناب، یارب، چه خوش است!صلح اوخود
|
|
بنگر چگونه باشد؟ چو چنین خوش است جنگش
|
دلم آینه است و در وی رخ او نمینماید
|
|
نفسی بزن، عراقی، بزدا به ناله زنگش
|
| |
|
| |