بیا، که خانهی دل پاک کردم از خاشاک |
بیا، که خانهی دل پاک کردم از خاشاک
|
|
درین خرابه تو خود کی قدم نهی؟ حاشاک
|
هزار دل کنی از غم خراب و نندیشی
|
|
هزار جان به لب آری، ز کس نداری باک
|
کدام دل که ز جور تو دست بر سر نیست؟
|
|
کدام جان که نکرد از جفات بر سر خاک؟
|
دلم، که خون جگر میخورد ز دست غمت،
|
|
در انتظار تو صد زهر خورده بی تریاک
|
کنون که جان به لب آمد مپیچ در کارم
|
|
مکن، که کار من از تو بماند در پیچاک
|
نه هیچ کیسهبری همچو طرهات طرار
|
|
نه هیچ راهزنی همچو غمزهات چالاک
|
به طره صید کنی صدهزار دل هر دم
|
|
به غمزه بیش کشی هر نفس دو صد غمناک
|
دل عراقی مسکین، که صید لاغر توست
|
|
چو می کشیش میفگن، ببند بر فتراک
|
| |
|
| |