مبند، ای دل، بجز در یار خود دل |
مبند، ای دل، بجز در یار خود دل
|
|
امید از هر که داری جمله بگسل
|
ز منزلگاه دونان رخت بربند
|
|
ورای هر دو عالم جوی منزل
|
برون کن از درون سودای گیتی
|
|
ازین سودا بجز سودا چه حاصل؟
|
منه دل بر چنین محنت سرایی
|
|
که هرگز زو نیابی راحت دل
|
دل از جان و جهان بردار کلی
|
|
نخست آنگه قدم زن در مراحل
|
که راهی بس خطرناک است و تاریک
|
|
که کاری سخت دشوار است و مشکل
|
نمیبینی چو روی دوست، باری
|
|
حجابی پیش روی خود فروهل
|
ز شوق او تپان میباش پیوست
|
|
میان خاک و خون، چون مرغ بسمل
|
چو روی حق نبینی دیده بر دوز
|
|
نباید دید، باری، روی باطل
|
تو هم بربند بار خود از آنجا
|
|
که همراهانت بربستند محمل
|
قدم بر فرق عالم نه، عراقی،
|
|
نمانی تا درینجا پای در گل
|
| |
|
| |