خوشتر از خلد برین آراستند ایوان دل
|
|
تا به شادی مجلس آراید درو سلطان دل
|
هم ز حسن خود پدید آرد بهشت آباد جان
|
|
هم به روی خود برآراید نگارستان دل
|
در سرای دل چو سلطان حقیقت بار داد
|
|
صف زدند ارواح عالم گرد شادروان دل
|
جسم چبود؟ پردهای پرنقش بر درگاه جان
|
|
جان چه باشد؟ پردهداری بر در جانان دل
|
عقل هر دم نامهای دیگر نویسد نزد جان
|
|
تا بود فرمان نویسی در بر دیوان دل
|
مرغ همت برتر از فردوس اعلی زان پرد
|
|
تا مگر یابد نسیم روضهی رضوان دل
|
حسن بیپایان دل گرد جهان ظاهر شود
|
|
هر که را چشمی بود باشد چو جان حیران دل
|
خضر جان گرد سرابستان دل گردد مدام
|
|
تا خورد آب حیات از چشمهی حیوان دل
|
سر بر آر از جیب وحدت، تا ببینی آشکار
|
|
صدرهی نه توی عالم کوته از دامان دل
|
ظاهر و باطن نگه کن، اول و آخر ببین
|
|
تا تو را روشن شود کز چیست چار ارکان دل
|
طاق ایوانش خم ابروی جانان من است
|
|
قبلهی جان من آمد زین قبل ایوان دل
|
تا به رنگ خود برآرد هر که یابد در جهان
|
|
شعلهای هر دم برافروزد رخ تابان دل
|
چون نگار من به هر رنگی بر آید هر زمان
|
|
لاجرم هر دم دگرگون میشود الوان دل
|
خود دو عالم در محیط دل کم از یک شبنم است
|
|
کی پدید آید نمی در بحر بیپایان دل؟
|
از بهشت و زینت او در جهان رنگی بود
|
|
کان بهشت آراستند، اعنی سرابستان دل
|
بر بساط دل سماط عیش گستردند، لیک
|
|
در جهان صاحبدلی کو تا شود مهمان دل؟
|
حیف نبود در جهان خوانی چنین آراسته
|
|
وانگهی ما بیخبر از حسن و از احسان دل؟
|
از ثنای دل عراقی عاجز آمد بهر آنک
|
|
هر کمالی کان بیندیشد بود نقصان دل
|
| |
|
|