یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام |
یاران، غمم خورید، که غمخوار ماندهام
|
|
در دست هجر یار گرفتار ماندهام
|
یاری دهید، کز در او دور گشتهام
|
|
رحمی کنید، کز غم او زار ماندهام
|
یاران من ز بادیه آسان گذشتهاند
|
|
من بیرفیق در ره دشوار ماندهام
|
در راه باز ماندهام، ار یار دیدمی
|
|
با او بگفتمی که: من از یار ماندهام
|
دستم بگیر، کز غمت افتادهام ز پای
|
|
کارم کنون بساز، که از کار ماندهام
|
وقت است اگر به لطف دمی دست گیریم
|
|
کاندر چه فراق نگونسار ماندهام
|
ور در خور وصال نیم مرهمی فرست
|
|
از درد خویشتن، که دلافگار ماندهام
|
دردت چو میدهد دل بیمار را شفا
|
|
من بر امید درد تو بیمار ماندهام
|
بیمار پرسش از تو نیاید، به درد گو:
|
|
تا باز پرسدم، که جگرخوار ماندهام
|
مانا که بر در تو عراقی عزیز نیست
|
|
کز صحبتش همیشه چنین خوار ماندهام
|
| |
|
| |