چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟ |
چه خوش بودی، دریغا، روزگارم؟
|
|
اگر با من خوشستی غمگسارم
|
به آب دیده دست از خود بشویم
|
|
کنون کز دست بیرون شد نگارم
|
نگارا، بر تو نگزینم کسی را
|
|
تویی از جمله خوبان اختیارم
|
مرا جانی، که میدارم تو را دوست
|
|
عجب نبود که جان را دوست دارم
|
مرا تا کار با زلف تو باشد
|
|
پریشانتر ز زلف توست کارم
|
مرا کرامگه زلف تو باشد
|
|
ببین چون باشد آرام و قرارم؟
|
به بوی آنکه دامان تو گیرم
|
|
نشسته بر سر ره چون غبارم
|
در آویزم به دامان تو یک شب
|
|
مگر روزی سر از جیبت برآرم
|
عراقی، دامن او گیر و خوش باش
|
|
که من با تو درین اندیشه یارم
|
| |
|
| |