جانا، نظری که ناتوانم |
جانا، نظری که ناتوانم
|
|
بخشا، که به لب رسید جانم
|
دریاب، که نیک دردمندم
|
|
بشتاب، که سخت ناتوانم
|
من خسته که روی تو نبینم
|
|
آخر به چه روی زنده مانم؟
|
گفتی که: بمردی از غم ما
|
|
تعجیل مکن که اندر آنم
|
اینک به در تو آمدم باز
|
|
تا بر سر کوت جانفشانم
|
افسوس بود که بهر جانی
|
|
از خاک در تو بازمانم
|
مردن به از آن که زیست باید
|
|
بیدوست به کام دشمنانم
|
چه سود مرا ز زندگانی
|
|
چون از پی سود در زیانم؟
|
از راحت این جهان ندارم
|
|
جز درد دلی کزو بجانم
|
بنهادم پای بر سر جان
|
|
زان دستخوش غم جهانم
|
کاریم فتاده است مشکل
|
|
بیرون شد کار میندانم
|
درمانده شدم، که از عراقی
|
|
خود را به چه حیله وارهانم؟
|
| |
|
| |