من آن قلاش و رند بینوایم |
من آن قلاش و رند بینوایم
|
|
که در رندی مغان را پیشوایم
|
گدای درد نوش می پرستم
|
|
حریف پاکباز کم دغایم
|
ز بند زهد و قرابی برستم
|
|
نه مرد زرق و سالوس و ریایم
|
ردا و طیلسان یکسو نهادم
|
|
همه زنار شد بند قبایم
|
مگر خاکم ز میخانه سرشتند
|
|
که هر دم سوی میخانه گرایم؟
|
کجایی، ساقیا، جامی به من ده
|
|
که یک دم با حریفان خوش برآیم
|
مرا برهان زخود، کز جان به جانم
|
|
درین وحشت سرا تا چند پایم؟
|
زمانی شادمان و خوش نبودم
|
|
از آنم کاندرین وحشت سرایم
|
مرا از درگه پاکان براندند
|
|
به صد خواری، که رند ناسزایم
|
برون کردندم از کعبه به خواری
|
|
درون بتکده کردند جایم
|
درین ره خواستم زد دست و پایی
|
|
بریدند، ای دریغا، دست و پایم
|
بماندم در بیابان تحیر
|
|
نه ره پیدا کنون، نه رهنمایم
|
امید از هر که هست اکنون بریدم
|
|
فتاده بر در لطف خدایم
|
از آن است این همه بیداد بر من
|
|
که پیوسته ز یار خود جدایم
|
ز بیداد زمانه وارهم من
|
|
عراقی گر کند از کف رهایم
|
| |
|
| |