افسوس! که باز از در تو دور بماندیم |
افسوس! که باز از در تو دور بماندیم
|
|
هیهات! که از وصل تو مهجور بماندیم
|
گشتیم دگر باره به کام دل دشمن
|
|
کز روی تو، ای دوست، چنین دور بماندیم
|
ماتم زدگانیم، بیا، زار بگرییم
|
|
بر بخت بد خویش، که از سور بماندیم
|
خورشید رخت بر سر ما سایه نیفکند
|
|
بی روز رخت در شب دیجور بماندیم
|
از بوی خوشت زندگیی یافته بودیم
|
|
واکنون همه بیبوی تو رنجور بماندیم
|
روشن نشد این خانهی تاریک دل ما
|
|
از شمع رخت، تا همه بینور بماندیم
|
ناخورده یکی جرعه ز جام می وصلت
|
|
بنگر، چو عراقی، همه مخمور بماندیم
|
| |
|
| |