گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم |
گر چه دل خون کنی از خاک درت نگریزیم
|
|
جز تو فریادرسی کو که درو آویزیم؟
|
گذری کن، که مگر با تو دمی بنشینیم
|
|
نظری کن که خوشی از سر و جان برخیزیم
|
مشت خاکیم به خون جگر آغشته همه
|
|
از چنین خاک درین راه چه گرد انگیزیم؟
|
هم بسوزیم ز تاب رخ تو ناگاهی
|
|
همچو پروانه ز شمع ارچه بسی پرهیزیم
|
بیم آن است که در خون جگر غرق شویم
|
|
بسکه بر خاک درت خون جگر میریزیم
|
تا دل گمشده را بر سر کویت یابیم
|
|
همه شب تا به سحر خاک درت میبیزیم
|
نیک و بد زان توایم، با دگریمان مگذار
|
|
با تو آمیختهایم، با دگری نامیزیم
|
راه ده باز، که نزد تو پناه آوردیم
|
|
بو که از دست عراقی نفسی بگریزیم
|
| |
|
| |