در کف جور تو افتادم، تو دان |
در کف جور تو افتادم، تو دان
|
|
تن به هجران تو در دادم، تو دان
|
الغیاث، ای دوست، کز دست جفات
|
|
در کف صد گونه بیدادم، تو دان
|
بر امید آنکه بینم روی تو
|
|
لب ببستم، دیده بگشادم، تو دان
|
دل، که از دیدار تو محروم ماند
|
|
بر در لطفت فرستادم، تو دان
|
سالها جستم، ندیدم روی تو
|
|
از طلب اکنون به استادم، تو دان
|
چون نیم نومید ز امید بهی
|
|
بر در امیدت افتادم، تو دان
|
گر کسی حالم نداند، گو: مدان
|
|
از همه عالم چو آزادم، تو دان
|
میگدازد تابش هجرت مرا
|
|
بر یخ است ای دوست، بنیادم، تو دان
|
گر ز نام من همی ننگ آیدت
|
|
خود مبر نامم، که من بادم، تو دان
|
ور همی دانی که شادم ز اندهت
|
|
هم به اندوهی بکن شادم، تو دان
|
چند نالم، چون عراقی، در غمت؟
|
|
روز و شب در سوز و فریادم، تو دان
|
| |
|
| |