رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان |
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
|
|
جان امید اندر تو بست، اکنون تو دان
|
دست و پایی میزدم، تا بود جان
|
|
شد، دریغا! دل ز دست، اکنون تو دان
|
شد دل بیچاره از دست وفات
|
|
زیر پای هجر پست، اکنون تو دان
|
رفت عمری کمدی کاری ز من
|
|
چون که عمرم برنشست، اکنون تو دان
|
نیک نومیدم ز امید بهی
|
|
حالم از بد بدتر است، اکنون تو دان
|
از گل شادی ندیدم رنگ و بوی
|
|
خار غم در جان شکست، اکنون تو دان
|
چون عراقی را ندادی ره به خود
|
|
گمرهی شد خودپرست، اکنون تو دان
|
| |
|
| |