ای دل، بنشین چو سوکواری |
ای دل، بنشین چو سوکواری
|
|
کان رفت که آید از تو کاری
|
وی دیده ببار اشک خونین
|
|
بی کار چه ماندهای تو، باری؟
|
وی جان، بشتاب بر در دوست
|
|
چون نیست جز اوت هیچ یاری
|
گو: آمدهام به درگه تو
|
|
تا در نگری به دوستداری
|
گر بپذیرم: اینت دولت
|
|
ور رد کنی، اینت خاکساری
|
نومید چگونه باز گردد
|
|
از درگه تو امیدواری؟
|
یاد آر ز من، که بودم آخر
|
|
در بندگی تو روزگاری
|
چون از تو جدا فکندم ایام
|
|
ناکام شدم به هر دیاری
|
بیروی تو هر گلی که دیدم
|
|
در دیدهی من خلید خاری
|
بیبوی خوشت نیایدم خوش
|
|
بوی خوش هیچ نوبهاری
|
بی دوست، که را خوش آید آخر
|
|
بوی گل و رنگ لاله زاری؟
|
و اکنون که ز جمله ناامیدم
|
|
بی روی تو نیستم قراری
|
دریاب، که ماندهام به ره در
|
|
در گردن من فتاده باری
|
بشتاب، که بر درت گدایی است
|
|
مانا که عراقی است، آری
|
| |
|
| |