نگارا، کی بود کامیدواری |
نگارا، کی بود کامیدواری
|
|
بیابد بر در وصل تا باری؟
|
چه خوش باشد که بعد از ناامیدی
|
|
به کام دل رسد امیدواری؟
|
بده کام دلم، مگذار، جانا
|
|
که دشمن کام گردد دوستداری
|
دلی دارم گرفتار غم تو
|
|
ندارد جز غم تو غمگساری
|
چنان خو کرد با دل غم، که گویی
|
|
بجز غم خوردن او را نیست کاری
|
بیا، ای یار و دل را یاریی کن
|
|
که بیچاره ندارد جز تو یاری
|
به غم شادم ازان، کاندر فراقت
|
|
ندارم از تو جز غم یادگاری
|
چه خوش باشد که جان من برآید
|
|
ز محنت وارهم یک باره، باری!
|
عراقی را ز غم جان بر لب آمد
|
|
چه میخواهد غمت از دل فگاری؟
|
| |
|
| |