از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی |
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
|
|
که ندارم بجز از لطف تو فریادرسی
|
روی بنمای، که تا پیش رخت جان بدهم
|
|
چه زیان دارد اگر سود کند از تو کسی؟
|
در سرم نیست بجز دیدن تو سودایی
|
|
در دلم نیست، بجز پیش تو مردن هوسی
|
پیش از آن کز تو مرا جان به لب آید ناگاه
|
|
نظری کن تو، مرا عمر نمانده است بسی
|
تو خود انصاف بده، بلبل جان مشتاق
|
|
بیگلستان رخت چند تپد در قفسی؟
|
آتش هجر تو پنهان جگرم میسوزد
|
|
لیکن از بیم نیارم که برآرم نفسی
|
مکن از خاک سر کوی عراقی را دور
|
|
باش، گو: کم نشود قیمت گوهر ز خسی
|
| |
|
| |