خوشا دردی!که درمانش تو باشی |
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
|
|
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
|
خوشا چشمی!که رخسار تو بیند
|
|
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
|
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
|
|
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
|
خوشی و خرمی و کامرانی
|
|
کسی دارد که خواهانش تو باشی
|
چه خوش باشد دل امیدواری
|
|
که امید دل و جانش تو باشی!
|
همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
|
|
در آن خانه که مهمانش تو باشی
|
گل و گلزار خوش آید کسی را
|
|
که گلزار و گلستانش تو باشی
|
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
|
|
نگهدار و نگهبانش تو باشی
|
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
|
|
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
|
مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
|
|
همه پیدا و پنهانش تو باشی
|
برای آن به ترک جان بگوید
|
|
دل بیچاره، تا جانش تو باشی
|
عراقی طالب درد است دایم
|
|
به بوی آنکه درمانش تو باشی
|
| |
|
| |