چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی |
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
|
|
ندیم و مونس و یارم تو باشی
|
دل پر درد را درمان تو سازی
|
|
شفای جان بیمارم تو باشی
|
ز شادی در همه عالم نگنجم
|
|
اگر یک لحظه غم خوارم تو باشی
|
ندارم مونسی در غار گیتی
|
|
بیا، تا مونس غارم تو باشی
|
اگر چه سخت دشوار است کارم
|
|
شود آسان، چو در کارم تو باشی
|
اگر جمله جهانم خصم گردند
|
|
نترسم، چون نگهدارم تو باشی
|
همی نالم چو بلبل در سحرگاه
|
|
به بوی آنکه گلزارم تو باشی
|
چو گویم وصف حسن ماهرویی
|
|
غرض زان زلف و رخسارم تو باشی
|
اگر نام تو گویم ور نگویم
|
|
مراد جمله گفتارم تو باشی
|
از آن دل در تو بندم، چون عراقی
|
|
که میخواهم که دلدارم تو باشی
|
| |
|
| |