چنانم از هوس لعل شکرستانی |
چنانم از هوس لعل شکرستانی
|
|
که میبرآیدم از غصه هر نفس جانی
|
امید بر سر زلفش به خیره میبندم
|
|
چگونه جمع کند خاطر پریشانی؟
|
در آن دلی، که ندارم، همیشه مییابم
|
|
ز تیر غمزهی تو لحظه لحظه پیکانی
|
بیا، که بیتو دل من خراب آباد است
|
|
جهان نمیشود آباد جز به سلطانی
|
چه جای توست دل تنگ من؟ ولی یوسف
|
|
گهی به چه فتد و گه به بند و زندانی
|
چنان که چشم خمارین توست مست و خراب
|
|
بسوی ما نکند التفات چندانی
|
چو نیست در دل تو ذرهای مسلمانی
|
|
چگونه رحم کند بر دل مسلمانی؟
|
زمان زمان که دلم یاد چهر تو بکند
|
|
شود ز عکس جمالت دلم گلستانی
|
اگر چه چشم عراقی به هر بتی نگرد
|
|
به جان تو، که ندارد بجز تو جانانی
|
| |
|
| |