سر عشقت کس تواند گفت؟ نی |
سر عشقت کس تواند گفت؟ نی
|
|
در وصفت کس تواند سفت؟ نی
|
دیدهی هر کس به جاروب مژه
|
|
خاک درگاهت تواند رفت؟ نی
|
از گلستان جمال دلگشات
|
|
هیچ بیدل را گلی بشکفت؟ نی
|
آفتابا، در هوایت ذرهام
|
|
آفتاب از ذره رخ بنهفت؟ نی
|
حلقه بر در میزدم، گفتی: درآی
|
|
اندر آن بودم که غیرت گفت: نی
|
آخر این بخت مرا بیداریی
|
|
هیچ کس را بخت چندین خفت؟ نی
|
از برای تو عراقی طاق شد
|
|
از همه خوبان و با تو جفت نی
|
| |
|
| |