بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟ |
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
|
|
گره از کار فروبستهی ما بگشایی؟
|
نظری کن، که به جان آمدم از دلتنگی
|
|
گذری کن: که خیالی شدم از تنهایی
|
گفته بودی که: بیایم، چو به جان آیی تو
|
|
من به جان آمدم، اینک تو چرا مینایی؟
|
بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال
|
|
عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی
|
همه عالم به تو میبینم و این نیست عجب
|
|
به که بینم؟ که تویی چشم مرا بینایی
|
پیش ازین گر دگری در دل من میگنجید
|
|
جز تو را نیست کنون در دل من گنجایی
|
جز تو اندر نظرم هیچ کسی میناید
|
|
وین عجب تر که تو خود روی به کس ننمایی
|
گفتی: از لب بدهم کام دل عراقی روزی
|
|
وقت آن است که آن وعده وفا فرمایی
|
| |
|
| |