سحرگه بر در راحت سرایی |
سحرگه بر در راحت سرایی
|
|
گذر کردم شنیدم مرحبایی
|
درون رفتم، ندیمی چند دیدم
|
|
همه سر مست عشق دلربایی
|
همه از بیخودی خوش وقت بودند
|
|
همه ز آشفتگی در هوی و هایی
|
ز رنگ نیستی شان رنگ و بویی
|
|
ز برگ بینواییشان نوایی
|
ز سدره برتر ایشان را مقامی
|
|
ورای عرش و کرسی متکایی
|
نشسته بر سر خوان فتوت
|
|
بهر دو کون در داده صلایی
|
نظر کردم، ندیدم ملک ایشان
|
|
درین عالم، بجز تن، رشتهتایی
|
ز حیرت در همه گم گشته از خود
|
|
ولی در عشق هر یک رهنمایی
|
مرا گفتند: حالی چیست؟ گفتم:
|
|
چه پرسی حال مسکین گدایی؟
|
| |
|
| |