کشید کار ز تنهاییم به شیدایی |
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
|
|
ندانم این همه غم چون کشم به تنهایی؟
|
ز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
|
|
ز سرنوشت قلم نامه گشت سودایی
|
مرا تو عمر عزیزی و رفتهای ز برم
|
|
چو خوش بود اگر، ای عمر رفته بازآیی
|
زبان گشاده، کمر بستهایم، تا چو قلم
|
|
به سر کنیم هر آن خدمتی که فرمایی
|
به احتیاط گذر بر سواد دیدهی من
|
|
چنان که گوشهی دامن به خون نیالایی
|
نه مرد عشق تو بودم ازین طریق، که عقل
|
|
درآمده است به سر، با وجود دانایی
|
درم گشای، که امید بستهام در تو
|
|
در امید که بگشاید؟ ار تو نگشایی
|
به آفتاب خطاب تو خواستم کردن
|
|
دلم نداد، که هست آفتاب هر جایی
|
سعادت دو جهان است دیدن رویت
|
|
زهی! سعادت، اگر زان چه روی بنمایی!
|
| |
|
| |