همی گردم به گرد هر سرایی |
همی گردم به گرد هر سرایی
|
|
نمییابم نشان دوست جایی
|
وگر یابم دمی بوی وصالش
|
|
نیابم نیز آن دم را بقایی
|
وگر یک دم به وصلش خوش برآرم
|
|
گمارد در نفس بر من بلایی
|
وگر از عشق جانم بر لب آید
|
|
نگوید: چون شد آخر مبتلایی؟
|
چنان تنگ آمدم از غم که در وی
|
|
نیابی خوشدلی را جایگایی
|
عجب زین محنت و رنج فراوان
|
|
که چون میباشد اندر تنگنایی؟
|
ازین دریای بیپایان خون خوار
|
|
برون شد کی توان بیآشنایی؟
|
مشامم تا ازو بویی نیابد
|
|
نیابد جان بیمارم شفایی
|
مرا یاری است، گر خونم بریزد
|
|
نیارم خواست از وی خون بهایی
|
غمش گوید مرا: جان در میان نه
|
|
ازین خوشتر شنیدی ماجرایی؟
|
| |
|
| |