غزليات : قسمت سوم
ز غم زار و حقیرم، با که گویم؟
ز دلتنگی به جانم با که گویم؟
ای دوست، بیا، که ما توراییم
بیا، ای دیده، تا یک دم بگرییم
تا کی همه مدح خویش گوییم؟
شهری است بزرگ و ما دروییم
بگذر ای غافل ز یاد این و آن
مبتلای هجر یارم، الغیاث ای دوستان
مقصود دل عاشق شیدا همه او دان
در کف جور تو افتادم، تو دان
رفت کار دل ز دست، اکنون تو دان
ماهرخان، که داد عشق، عارض لاله رنگشان
ز دل، جانا، غم عشقت رها کردن توان؟ نتوان
نگار از سر کویت گذر کردن توان؟ نتوان
عاشقی دانی چه باشد؟ بی‌دل و جان زیستن
سهل گفتی به ترک جان گفتن
تا توانی هیچ درمانم مکن
ماهرویا، رخ ز من پنهان مکن
بی‌رخت جانا، دلم غمگین مکن
ای یار، بیا و یاریی کن
ای رخ جان فزای تو گشته خجسته فال من
چه کنم که دل نسازم هدف خدنگ او من؟
بپرس از دلم آخر، چه دل؟ که قطره‌ی خون
چو دل ز دایره‌ی عقل بی تو شد بیرون
ای حسن تو بی‌پایان، آخر چه جمال است این؟
ای دل و جان عاشقان شیفته‌ی جمال تو
ای دل و جان عاشقان شیفته‌ی لقای تو
ای آرزوی جان و دلم ز آرزوی تو
ای همه میل دل من سوی تو
ترک من، ای من غلام روی تو
آن مونس غمگسار جان کو؟
ساقی، قدحی می مغان کو؟
مانا دمید بوی گلستان صبح گاه
ای جمالت برقع از رخ ناگهان انداخته
ای راحت روح هر شکسته
ای در میان جانم گنجی نهان نهاده
ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
در صومعه نگنجد، رند شرابخانه
در صومعه نگنجد رند شرابخانه
بازم از غصه جگر خون کرده‌ای
تا تو در حسن و جمال افزوده‌ای
تا زخوبی دل ز من بربوده‌ای
ای یار، مکن، بر من بی‌یار ببخشای
در کار من درهم آخر نظری فرمای
ای دوست الغیاث! که جانم بسوختی
نگارا، گر چه از ما برشکستی
ای به تو زنده جسم و جان، مونس جان کیستی؟
پیش ازینم خوشترک می‌داشتی
ای ز غم فراق تو جان مرا شکایتی
ای عشق، کجا به من فتادی؟
چه کرده‌ام که دلم از فراق خون کردی؟
جانا، نظری به ما نکردی
چه بد کردم؟ چه شد؟ از من چه دیدی؟
چه کردم؟ دلبرا، از من چه دیدی؟
آمد به درت امیدواری
ای دل، بنشین چو سوکواری
تا چند عشق بازیم بر روی هر نگاری؟
نگارا، کی بود کامیدواری
نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟
نمی‌دانم چه بد کردم، که نیکم زار می‌داری؟
چه خوش باشد دلا کز عشق یار مهربان میری
چو برقع از رخ زیبای خود براندازی
از کرم در من بیچاره نظر کن نفسی
نگارا، وقت آن آمد که یکدم ز آن من باشی
خوشا دردی!که درمانش تو باشی
چه خوش باشد! که دلدارم تو باشی
الا قم، واغتنم یوم التلاقی
اندوهگنی چرا؟ عراقی
فمالی لم اطا سبع الطباقی
لقد فاح الربیع و دار ساقی
آن جام طرب فزای ساقی
جانا، ز منت ملال تا کی؟
دلربایی دل ز من ناگه ربودی کاشکی
از غم دلدار زارم، مرگ به زین زندگی
الا، قد طال عهدی بالوصال
گر به رخسار تو، ای دوست، نظر داشتمی
در جهان گر نه یار داشتمی
گرنه سودای یار داشتمی
ای که از لطف سراسر جانی
ترسا بچه‌ای، شنگی، شوخی، شکرستانی
چنانم از هوس لعل شکرستانی
سر عشقت کس تواند گفت؟ نی
کی بود کین درد را درمان کنی؟
نگویی باز: کای غم خوار چونی؟
ای خوشتر از جان، آخر کجایی؟
ای ربوده دلم به رعنایی
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟
بیا، که بی‌تو به جان آمدم ز تنهایی
پسرا، ره قلندر سزد ار به من نمایی
چه بود گر نقاب بگشایی؟
در کوی تو لولیی، گدایی
دلی دارم، چه دل؟ محنت سرایی
ز اشتیاق تو جانم به لب رسید، کجایی؟
ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی
زهی! جمال تو رشک بتان یغمایی
سحرگه بر در راحت سرایی
کشید کار ز تنهاییم به شیدایی
همی گردم به گرد هر سرایی
شدم از عشق تو شیدا، کجایی؟
نیم بی‌تو دمی بی‌غم، کجایی؟
درین ره گر بترک خود بگویی
درین ره گر به ترک خود بگویی
گر از زلف پریشانت صبا بر هم زند مویی
نه از تو به من رسید بویی