داستان دقیقی شاعر |
چو از دفتر این داستانها بسی
|
|
همی خواند خواننده بر هر کسی
|
جهان دل نهاده بدین داستان
|
|
همان بخردان نیز و هم راستان
|
جوانی بیامد گشاده زبان
|
|
سخن گفتن خوب و طبع روان
|
به شعر آرم این نامه را گفت من
|
|
ازو شادمان شد دل انجمن
|
جوانیش را خوی بد یار بود
|
|
ابا بد همیشه به پیکار بود
|
برو تاختن کرد ناگاه مرگ
|
|
نهادش به سر بر یکی تیره ترگ
|
بدان خوی بد جان شیرین بداد
|
|
نبد از جوانیش یک روز شاد
|
یکایک ازو بخت برگشته شد
|
|
به دست یکی بنده بر کشته شد
|
برفت او و این نامه ناگفته ماند
|
|
چنان بخت بیدار او خفته ماند
|
الهی عفو کن گناه ورا
|
|
بیفزای در حشر جاه ورا
|
| | |
| |