بفرمود تا موبدان و ردان |
بفرمود تا موبدان و ردان
|
|
ستارهشناسان و هم بخردان
|
کنند انجمن پیش تخت بلند
|
|
به کار سپهری پژوهش کنند
|
برفتند و بردند رنج دراز
|
|
که تا با ستاره چه دارند راز
|
سه روز اندران کارشان شد درنگ
|
|
برفتند با زیج رومی به چنگ
|
زبان بر گشادند بر شهریار
|
|
که کردیم با چرخ گردان شمار
|
چنین آمد از داد اختر پدید
|
|
که این آب روشن بخواهد دوید
|
ازین دخت مهراب و از پور سام
|
|
گوی پر منش زاید و نیک نام
|
بود زندگانیش بسیار مر
|
|
همش زور باشد هم آیین و فر
|
همش برز باشد همش شاخ و یال
|
|
به رزم و به بزمش نباشد همال
|
کجا بارهی او کند موی تر
|
|
شود خشک همرزم او را جگر
|
عقاب از بر ترگ او نگذرد
|
|
سران جهان را بکس نشمرد
|
یکی برز بالا بود فرمند
|
|
همه شیر گیرد به خم کمند
|
هوا را به شمشیر گریان کند
|
|
بر آتش یکی گور بریان کند
|
کمر بستهی شهریاران بود
|
|
به ایران پناه سواران بود
|
| | |
| |