سهراب
اگر تندبادی براید ز کنج
ز گفتار دهقان یکی داستان
چو نزدیک شهر سمنگان رسید
چو یک بهره از تیره شب در گذشت
چو نه ماه بگذشت بر دخت شاه
خبر شد به نزدیک افراسیاب
چو آگاه شد دختر گژدهم
چو برگشت سهراب گژدهم پیر
یکی نامه فرمود پس شهریار
گرازان بدرگاه شاه آمدند
دگر روز فرمود تا گیو و طوس
چو خورشید گشت از جهان ناپدید
چو افگند خور سوی بالا کمند
چو بشنید این گفتهای درشت
به آوردگه رفت نیزه بکفت
برفتند و روی هوا تیره گشت
چو خورشید تابان برآورد پر
دگر باره اسپان ببستند سخت
به گودرز گفت آن زمان پهلوان
بفرمود رستم که تا پیشکار
وزان جایگه شاه لشکر براند