پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود
به خواب دیدن فردوسی دقیقی را
سخن دقیقی
چو یک چند سالان برآمد برین
چو چندی برآمد برین روزگار
برین ایستادند ترکان چین
بپیچید و نامه بکردش نشان
همان چون بگفت این سخن شهریار
سخن چون بسر برد شاه زمین
چو آگاهی آمد به گشتاسپ شاه
چو از بلخ بامی به جیحون رسید
چو جاماسپ گفت این سپیده دمید
چو اندر گذشت آن شب و بود روز
بیامد سر سروران سپاه
دو هفته برآمد برین کارزار
پس آگاهی آمد به اسفندیار
چو اسفندیار آن گو تهمتن
بدو داد پس شاه بهزاد را
چو بازآورید آن گرانمایه کین
چو ترکان بدیدند کارجاسپ رفت
کی نامبردار فرخنده شاه
کی نامبردار زان روزگار
یکی روز بنشست کی شهریار
بدان روزگار اندر اسفندیار
چو آگاه شد شاه کامد پسر
برآمد بسی روزگاری بدوی
سخن فردوسی
کنون زرم ارجاسپ را نو کنیم
زنی بود گشتاسپ را هوشمند
سرانجام گشتاسپ بنمود پشت
یکی مایه‌ور پور اسفندیار
چو شب شد چو آهرمن کینه‌خواه
برآمد بران تند بالا فراز
ازان پس بیامد به پرده‌سرای