چنان بد که از تازیان صدهزار |
چنان بد که از تازیان صدهزار
|
|
نبرده سواران نیزه گزار
|
برفتند و سالار ایشان شعیب
|
|
یکی نامدار از نژاد قتیب
|
جهاندار ایران سپاهی ببرد
|
|
بگفتند کان را نشاید شمرد
|
فراز آمدند آن دو لشکر بهم
|
|
جهان شد ز پرخاشجویان دژم
|
زمین آن سپه را همی برنتافت
|
|
بران بوم کس جای رفتن نیافت
|
ز باران ژویین و باران تیر
|
|
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر
|
خروشی برآمد ز هر پهلوی
|
|
تلی کشته دیدند بر هر سوی
|
سه روز و سه شب زین نشان جنگ بود
|
|
تو گفتی بریشان جهان تنگ بود
|
چهارم عرب روی برگاشتند
|
|
به شب دشت پیکار بگذاشتند
|
شعیب اندران رزمگه کشته شد
|
|
عرب را همه روز برگشته شد
|
بسی اسپ تازی به زین خدنگ
|
|
هم از نیزه و تیغ و خفتان جنگ
|
ازان رفتگان ماند آنجا به جای
|
|
به نزد جهاندار پور همای
|
ببخشید چیزی که بد بر سپاه
|
|
ز اسپ و ز رمح و ز تیغ و کلاه
|
ز لشکر یکی مرزبان برگزید
|
|
که گفتار ایشان بداند شنید
|
فرستاد تا باژ خواهد ز دشت
|
|
ازان سال و آن سال کاندر گذشت
|
| | |
| |