چو شب روز شد بامداد پگاه |
چو شب روز شد بامداد پگاه
|
|
بفرمود تا بازگردد سپاه
|
بیامد دو رخساره همرنگ نی
|
|
چو شب تیره گشت اندر آمد بری
|
یکی نامه بنوشت نزد پسر
|
|
که کژی به باغ اندر آورد بر
|
چنان شد ز بالین ما اردشیر
|
|
کزان سان نجست از کمان ایچ تیر
|
سوی پارس آمد بجویش نهان
|
|
مگوی این سخن با کسی در جهان
|
| | |
| |