پادشاهی شاپور ذوالاکتاف
به شاهی برو آفرین خواندند
چو یک چند بگذشت بر شاه روز
به شبگیر شاپور یل برنشست
ز خاور چو خورشید بنمود تاج
چنان بد که یک روز با تاج و گنج
چنین تا برآمد برین چندگاه
چو بر زد سر از برج شیر آفتاب
ببود آن شب و خورد و گفت و شنید
چو پالیزبان گفت و موبد شنید
بسی برنیامد برین روزگار
چو شب دامن روز اندر کشید
عرض‌گاه و دیوان بیاراستند
یکی مرد بود از نژاد سران
برانوش چون پاسخ نامه دید
ز شاهیش بگذشت پنجاه سال
ز شاپور زان‌گونه شد روزگار