پادشاهی یزدگرد بزه‌گر
چو شد پادشا بر جهان یزدگرد
ز شاهیش بگذشت چون هفت سال
چو بشنید زو این سخن یزدگرد
جز از گوی و میدان نبودیش کار
دگر هفته با لشکری سرفراز
پدر آرزو کرد بهرام را
چنان بد که یک روز در بزمگاه
وزان پس غم و شادی یزدگرد
بدو گفت موبد که ای شهریار
چو در دخمه شد شهریار جهان
پس آگاهی آمد به بهرام گور
چو ایرانیان آگهی یافتند
خود و شاه بهرام با رای‌زن
چنین گفت بهرام کای مهتران
چنین گفت بهرام کای مهتران
گذشت آن شب و بامداد پگاه
چو بهرام و خسرو به هامون شدند