بیامد به نزدیک چوبینه مرد |
بیامد به نزدیک چوبینه مرد
|
|
شنیده سخنها همه یادکرد
|
چو مرد جهانجوی نامه بخواند
|
|
هوارا بخواند وخرد را براند
|
ازان نامهها ساز رفتن گرفت
|
|
بماندند ایرانیان درشگفت
|
برفتند پیران به نزدیک اوی
|
|
چودیدند کردار تاریک اوی
|
همیگفت هرکس کز ایدر مرو
|
|
زرفتن کهن گردد این روز نو
|
اگر خسرو آید به ایران زمین
|
|
نبینی مگر گرز و شمشیر کین
|
برین تخت شاهی مخور زینهار
|
|
همیخیره بفریبدت روزگار
|
نیامد سخنها برو کارگر
|
|
بفرمود تا رفت لشکر بدر
|
همیتاخت تا آذر آبادگان
|
|
سپاهی دلاور ز آزادگان
|
سپاه اندر آمد بتنگ سپاه
|
|
ببستند بر مور و بر پشه راه
|
چنین گفت پس مهتر کینه خواه
|
|
که من کرد خواهم به لشکر نگاه
|
ببینم که رومی سواران کیند
|
|
سپاهی کدامند و گردان کیند
|
همه برنشستند گردان براسپ
|
|
یلان سینه و مهتر ایزد گشسپ
|
بدیدار آن لشکر کینه خواه
|
|
گرانمایگان برگرفتند راه
|
چولشکر بدیدند باز آمدند
|
|
به نزدیک مهتر فراز آمدند
|
که این بی کرانه یکی لشکرند
|
|
ز اندیشه ما همیبگذرند
|
وزان روی رومی سواران شاه
|
|
برفتند پویان بدان بارگاه
|
ببستند بر پیش خسرو میان
|
|
که ما جنگ جوییم زایرانیان
|
بدان کار همداستان گشت شاه
|
|
کزو آرزو خواست رومی سپاه
|
| | |
| |