چو بشنید خاقان که بهرام را |
چو بشنید خاقان که بهرام را
|
|
چه آمد بروی از پی نام را
|
چوآن نامه نزدیک خاقان رسید
|
|
شد از درد گریان هران کان شنید
|
از آن آگهی شد دلش پر ز درد
|
|
دو دیده پر از خون و رخ لاژورد
|
ازان کار او در شگفتی بماند
|
|
جهاندیدگان را همه پیش خواند
|
بگفت آنک بهرام یل را رسید
|
|
بشد زار و گریان هران کوشنید
|
همه چین برو زار و گریان شدند
|
|
ابی آتش تیز بریان شدند
|
یکایک همه کار او را بساخت
|
|
نگه کرد کاین بدبریشان که تاخت
|
قلون را به توران دو فرزند بود
|
|
ز هر گونهیی خویش و پیوند بود
|
چو دانسته شد آتشی بر فروخت
|
|
سرای و همه بر زن او بسوخت
|
دو فرزند او را بر آتش نهاد
|
|
همه چیز او را به تاراج داد
|
ازان پس چو نوبت به خاتون رسید
|
|
ز پرده به گیسوش بیرون کشید
|
به ایوان کشید آن همه گنج اوی
|
|
نکرد ایچ یاد از در رنج اوی
|
فرستاد هرسو هیونان مست
|
|
نیامدش خراد بر زین بدست
|
همه هرچ در چین و را بنده بود
|
|
به پوشیدشان جامههای کبود
|
بیک چند با سوک بهرام بود
|
|
که خاقان ازان کار بدنام بود
|
| | |
| |