چنین تا بیامد مه فوردین
|
|
بیاراست گلبرگ روی زمین
|
جهان از نم ابر پر ژاله شد
|
|
همه کوه وهامون پراز لاله شد
|
بزرگان به بازی به باغ آمدند
|
|
همه میش و آهو به راغ آمدند
|
چو خسرو گشاده در باغ دید
|
|
همه چشمهی باغ پر ماغ دید
|
بفرمود تا دردمیدند بوق
|
|
بیاورد پس جامهای خلوق
|
نشستند بر سبزه می خواستند
|
|
به شادی زبان را بیاراستند
|
بیاورد پس گردیه گربکی
|
|
که پیدا نبد گربه از کودکی
|
بر اسپی نشانده ستامی بزر
|
|
به زر اندرون چند گونه گهر
|
فروهشته از گوش او گوشوار
|
|
به ناخن بر از لاله کرده نگار
|
بدیده چوقار و به رخ چون بهار
|
|
چو میخواره بد چشم او پر خمار
|
همیتاخت چون کودکی گرد باغ
|
|
فروهشته از باره زرین جناغ
|
لب شاه ایران پر از خنده شد
|
|
همه کهتران خنده را بنده شد
|
ابا گردیه گفت کز آرزوی
|
|
چه باید بگو ای زن خوب روی
|
زن چاره گر برد پیشش نماز
|
|
بدو گفت کای شاه گردن فراز
|
بمن بخش ری را خرد یاد کن
|
|
دل غمگنان از غم آزاد کن
|
ز ری مردک شوم رابازخوان
|
|
ورا مرد بد کیش و بد ساز دان
|
همی گربه از خانه بیرون کند
|
|
دگر ناودان یک به یک بشکند
|
بخندید خسرو ز گفتار زن
|
|
بدو گفت کای ماه لشکرشکن
|
ز ری باز خوان آن بد اندیش را
|
|
چو آهرمن آن مرد بد کیش را
|
فرستاد کس زشت رخ رابخواند
|
|
همان خشم بهرام با او براند
|
بکشتند او را به زاری و درد
|
|
کجا بد بد اندیش و بیکار مرد
|
هممی هر زمانش فزون بود بخت
|
|
ازان تاجور خسروانی درخت
|
| | |
|