چنین دادخوانیم بر یزدگرد |
چنین دادخوانیم بر یزدگرد
|
|
وگرکینه خوانیم ازین هفت گرد
|
اگر خود نداند همی کین و داد
|
|
مرا فیلسوف ایچ پاسخ نداد
|
وگر گفت دینی همه بسته گفت
|
|
بماند همی پاسخ اندر نهفت
|
گرهیچ گنجست ای نیک رای
|
|
بیار ای و دل را به فردا مپای
|
که گیتی همی بر تو بر بگذرد
|
|
زمانه دم ما همیبشمرد
|
در خوردنت چیره کن برنهاد
|
|
اگر خود بمانی دهد آنک داد
|
مرا دخل و خرج ار برابر بدی
|
|
زمانه مرا چون برادر بدی
|
تگرگ آمدی امسال برسان مرگ
|
|
مرا مگر بهتر بدی از تگرگ
|
در هیزم و گندم و گوسفند
|
|
ببست این برآورده چرخ بلند
|
میآور که از روزمان بس نماند
|
|
چنین تا بود و برکس نماند
|
| | |
| |