پادشاهی یزدگرد
چو بگذشت زو شاه شد یزدگرد
عمر سعد وقاس را با سپاه
فرستاده‌ی نیز چون برق و رعد
چو بشنید سعد آن گرانمایه مرد
بفرمود تابرکشیدند نای
فرخ زاد هر مزد با آب چشم
دبیر جهاندیده راپیش خواند
یکی نامه بنوشت دیگر بطوس
وزان جایگه برکشیدند کوس
یکی پهلوان بود گسترده کام
چو ماهوی دل را برآورد گرد
چو بشنید ماهوی بیدادگر
چنین دادخوانیم بر یزدگرد
کس آمد به ماهوی سوری بگفت
چنین تا به بیژن رسید آگهی
چو بیژن سپه را همه راست کرد
چو بگذشت سال ازبرم شست و پنج