تا همتم به دست طلب زد در بلا |
تا همتم به دست طلب زد در بلا
|
|
دربست شد مسخر من کشور بلا
|
دست قضا به مژده کلاه از سرم ربود
|
|
چون مینهاد بر سر من افسر بلا
|
آن دم هنوز قلعه مهدم حصار بود
|
|
کاورد عشق بر سر من لشکر بلا
|
بر کوهکن ز رتبهی مقدم نوشتهاند
|
|
نام بلا کشان تو در دفتر بلا
|
تا بنده بود بیتو بدغ جنون اسیر
|
|
تابنده بود بر سر او افسر بلا
|
تا هست کاکل تو بلاجو عجب اگر
|
|
کاهد زمانه یک سر مو از سر بلا
|
مردیست مرد عشق که دایم چو محتشم
|
|
در یوزه مراد کند از در بلا
|
| |
|
| |