چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا |
چو دی ز عشق من آگه شد و شناخت مرا
|
|
به اولین نگه از شرم آب ساخت مرا
|
به یک نگاه مرا گرم شوق ساخت ولی
|
|
در انتظار نگاه دگر گداخت مرا
|
به چنگ بیم رگ جانم آشکار سپرد
|
|
ولی چنان که نفهمید کس نواخت مرا
|
ز عافیت شده بودم تمام نقد حضور
|
|
به حیله برد دل عشقباز و باخت مرا
|
سواد اعظم اقلیم عافیت بودم
|
|
خراب ساخت سواری به نیم تاخت مرا
|
من از بهشت فراغت شدم به دوزخ عشق
|
|
که هرگز از خنکی آن هوا نساخت مرا
|
به دردمندی من کیست محتشم که الم
|
|
به اهل درد نه پرداخت تا شناخت مرا
|
| |
|
| |