شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را |
شب که ز گریه میکنم دجله کنار خویش را
|
|
میافکنم به بحر خون جسم نزار خویش را
|
باد سمند سر گشت بر تن خاکیم رسان
|
|
پاک کن از غبار من راهگذار خویش را
|
بر سردار چون روم بار تو بر دل حزین
|
|
در گذرانم از ثریا پایهی دار خویش را
|
در دل خاک از غمت آهی اگر برآورم
|
|
شعلهی آتشی کنم لوح مزار خویش را
|
ای همه دم ز عشوهات ناوک غمزه در کمان
|
|
بهر خدا نوازشی سینهی فکار خویش را
|
گر نکشیدی آن صنم زلف مسلسل از کفم
|
|
بند به پا نهادمی صبر و قرار خویش را
|
محتشم از تو جذبهای میطلبم که آوری
|
|
بر سر من عنان کشان شاه سوار خویش را
|
| |
|
| |